در یادداشت قبلی ام از مرغ های کوچک بی پناهی نوشتم که بر آن درخت تناور بدون وجود عدالت زندگی می کنند . شب را صبح می کنند و صبح را شب .
از ترس شکستن سرشاخه های باریکی که لانه هایشان را بر روی آن ها ساخته اند بی عدالتی ها را تاب می آورند و دم نمی زنند . انگار صدها سال است به این جبر حاکم و تقدیر ناگزیر خو کرده اند . این مرغ ها لا به لای برگ ها پناه گرفته اند تا هیچ شکارچی غاصب و قادری نتواند همین زندگی نکبت بار شان را از آن عها بگیرد . مقصودم از شکارچی ها ، عقاب یا باز یا جغدهای شب رو نیست . مقصودم همان مرغ های دیگری است که بر آن ها برتری دارند . چطور ؟
وقتی قانونی بر زندگی روی آن درخت تناور حاکم نباشد وحکم حکم مرغ های قوی تر باشد هنگامی که شاهد بی عدالتی ها هستند خودشان را لا بلای شاخ و برگ ها پنهان می کنند یا سرشان را زیر برگ ها می برند و حتی مواظب هستند هنگام آواز خواندن آن چه می خوانند خواسته های واقعی و جمعی شان نباشد تا مرغ های قوی تر را نرنجانند یا حتی توجه شان را جلب نکنند بدیهی است که عدالتی وجود نخواهد داشت . اگر هم اشاره ای محض رفع تکلیف بدان بشود چنان ناپایدار و بدون تاثیر است که فایده ای به حال هیچ مرغی ندارد . تغییری هم ایجاد نمی کند . آش همان آش است و کاسه همان کاسه و اما گاهی برخی اتفاق ها به ما یاد آوری می کند که این زندگی ، آن زندگی که در آرزویش هستیم نبوده و نیست و نخواهد بود .
یادداشت قبلی ام را با این جمله آغاز کردم : مرگ خوب است اما برای همسایه !
ما مرغ ها به چنین وضعی خو گرفته ایم ، عادتمان شده است اما وای از وقتی که یکی از مصادیق بارز بی عدالتی را برای عزیزان یا آشنایانمان پسرخاله مان ، دایی یا عمو یا خواهر و برادر و پدر و مادر و یا پسر عمو پسر دایی مان ببینیم . آن وقت برایمان یاد آوری می شود که بر روی چه شاخه های لرزان و غیر قابل اعتمادی آشیانه ساخته ایم برای من همین چند روز پیش یاد آوری شد ! پسر خاله ای دارم و داشتم که قربانی یک بی عدالتی آشکار شد . نه از آن جنس بی عدالتی هایی که به آن ها عادت کرده ایم . یک اتفاق خاص که نشان دهنده میزان دقت در ترازوی عدالت بود و نبود .
بود چون نشان می داد که این ترازو اصلا کار نمی کند . زنگ زده است و تکان هم نمی خورد حتی اگر وزنه ای بزرگ در یک کفه اش قرار گیرد و دقت ترازو را نشان نمی داد چون در عمل دسترسی پرنده ای مظلوم به آن ممکن نشد . یکی از آن مرغ های قوی تر _ نه با منقارش که با یک اشاره از دور نه فقط ترازو را از کار انداخت بلکه عملکردش را هم معکوس کرد حتی وجودش را هم زیر سوال برد .
تا پیش از این همه ما مرغ ها شنیده بودیم چنین اتفاق هایی بسیار رخ می دهد ولی وقتی خویشاوندی ، عزیزی یا آشنایی به چنین مصیبتی گرفتار می شود بیشتر در می یابیم که " درخت ما " تکیه گاه استواری برای زندگی مرغانه مان حتی نیست چه رسد به آن که بخواهیم رفتارهای انسانی و اخلاقی و بشری را بیاموزیم و حتی مثل طوطی ها تقلیدش کنیم . پس چه باید کرد ؟ او که ادعای انسانیت و آدمیت دارد چه باید بکند؟
آیا می توانیم از این درخت پر بگیریم و سوی آزادی و رهایی و اخلاق و نظم و قانون پرواز کنیم ؟
کاش بتوانیم _ باید بتوانیم .
دیگر پیمان در آرزوی پرواز ...
دیگر پیمان در آرزوی پرواز ...
نظرات شما عزیزان: